خون می چکد زناله ی بلبل در این چمن
از سه قطره خون شما در سال 32 بیش از نیم قرن می گذرد و اکنون در سال 88 مردان و زنان این مرزو بوم به انتظار 16 آذر ایستاده اند که از راه برسد بی قرارند تا سرخی خون شما را با رنگ "سبز" گره بزنند تا شاید دیگر برای حق گویی و حقیقت خواهی خونی بر زمین ریخته نشود. اما در ان سوی اردو داعیه داران مبارزه با جانشینان نیکسون از فرارسیدن 16 آذر پریشانند و نگران؛ از هم اکنون در تدارک برچیدن بساط یاران دبستانی شمایند؛ گروهی وعظ و خطابه می کنند و گروهی راه تهدید و ارعاب را در پیش گرفته اند تا شاید جوشش خون شما در رگ های دانشجویان و جوانان این مرزو بو م را فرو نشانند. افسوس نمی دانند یا نمی خواهند بدانند که خون شما اکنون زنگ بیداری و رویش سبز آزادی است و بی تردید خواب خفتگان را آشفته خواهد کرد.
نوشته : س. مبنا
"اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش میزدم، همانجایی که بیست و دو سال پیش، « آذر» مان، در آتش بیداد سوخت، او را در پیش پای «نیکسون» قربانی کردند! این سه یار دبستانی که هنوز مدرسه را ترک نگفته اند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته اند، نخواستند - همچون دیگران - کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال، چندین دوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر که را می آید، بیاموزند، هرکه را میرود، سفارش کنند. آنها هرگز نمیروند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید» ند. این «سه قطره خون» که بر چهره ی دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. کاشکی می توانستم این سه آذر اهورائی را با تن خاکستر شده ام بپوشانم، تا در این سموم که می وزد، نفسرند! اما نه، باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم." این سخن دکتر شریعتی است سنگ چخماق جرقه های بیداری در جوانان که اینک شماری از دست پرورده های او در زندان بسر می برند.گویی باز این سخن را باید تکرار کرد اینک نگه دارنده این سه آتش در سینه ؛ ققنوس وار از خاکستر گرمتان ؛ شعله های بیداری برافروختند و در این سال و ماه بارها بر خوابگاه هم کلاسی های شما یورش آوردند ؛ بیدار دلان را از اتاق ها به زیر افکندند؛ در خیابان ها آتش گشودند؛ خون بر سنگفرش دانشگاه و خیابان ریختند.ای سه اذر اهواریی بگذار بگویم که برما در این زمانه چه گذشت ؛ پیشتر؛ شب ها پیش از انتخابات بود ؛ در خبایان ها ی شهر شور و شوقی شگفت بود که در تمام 30 سال جمهوری اسلامی سابقه نداشت حتی شادی پایان جنگ ؛ پیروزی تیم ملی در استرالیا ؛ چهارشنبه سوری ها و ... چنین نبود شهر حال و هوایی داشت که آدم های سرد و بی روح و خسته را به وجد می آورد.آن روزها بهانه برای شادی به دست آمده بود گویی ملت تازه زاده شد تا اندوه هزاران را فراموش کند جوانان پسر و دختر تا پاسی از شب در خیابان شعار می دادند هوادارن دو طیف روبروی هم بی آن که به یکدیگر توهین کنند از کاندیدای خود حمایت می کردند تبسم ها به خنده و خنده ها به قهقه تبدیل می شد مخالفان با خنده همدیگر را بدرقه می کردند و از خشونت خبری نبود .فضای تحمل بود و مدارا ؛ کسی به پایان انتخابات فکر نمی کرد برخی جوانان می گفتند مهم نیست فردا چه می شود مهم این است که ما داریم دمکراسی را تمرین می کنیم .جوانان بی قرار رنگ بودند ؛ رنگ سبز جایگزین رنگ تیره و شب زدگی شده بود.اما 22 خرداد از راه رسید ؛ گمان می کردند روزان و شبان پس از آن انتخاب شور انگیز ادامه دارد ؛ با این پندار 25 خرداد به خیابان ها آمدند با ترانه ی آشتی بی دشنه و آتش اما دریغ .
"اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش میزدم، همانجایی که بیست و دو سال پیش، « آذر» مان، در آتش بیداد سوخت، او را در پیش پای «نیکسون» قربانی کردند! این سه یار دبستانی که هنوز مدرسه را ترک نگفته اند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته اند، نخواستند - همچون دیگران - کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال، چندین دوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر که را می آید، بیاموزند، هرکه را میرود، سفارش کنند. آنها هرگز نمیروند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید» ند. این «سه قطره خون» که بر چهره ی دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. کاشکی می توانستم این سه آذر اهورائی را با تن خاکستر شده ام بپوشانم، تا در این سموم که می وزد، نفسرند! اما نه، باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم." این سخن دکتر شریعتی است سنگ چخماق جرقه های بیداری در جوانان که اینک شماری از دست پرورده های او در زندان بسر می برند.گویی باز این سخن را باید تکرار کرد اینک نگه دارنده این سه آتش در سینه ؛ ققنوس وار از خاکستر گرمتان ؛ شعله های بیداری برافروختند و در این سال و ماه بارها بر خوابگاه هم کلاسی های شما یورش آوردند ؛ بیدار دلان را از اتاق ها به زیر افکندند؛ در خیابان ها آتش گشودند؛ خون بر سنگفرش دانشگاه و خیابان ریختند.ای سه اذر اهواریی بگذار بگویم که برما در این زمانه چه گذشت ؛ پیشتر؛ شب ها پیش از انتخابات بود ؛ در خبایان ها ی شهر شور و شوقی شگفت بود که در تمام 30 سال جمهوری اسلامی سابقه نداشت حتی شادی پایان جنگ ؛ پیروزی تیم ملی در استرالیا ؛ چهارشنبه سوری ها و ... چنین نبود شهر حال و هوایی داشت که آدم های سرد و بی روح و خسته را به وجد می آورد.آن روزها بهانه برای شادی به دست آمده بود گویی ملت تازه زاده شد تا اندوه هزاران را فراموش کند جوانان پسر و دختر تا پاسی از شب در خیابان شعار می دادند هوادارن دو طیف روبروی هم بی آن که به یکدیگر توهین کنند از کاندیدای خود حمایت می کردند تبسم ها به خنده و خنده ها به قهقه تبدیل می شد مخالفان با خنده همدیگر را بدرقه می کردند و از خشونت خبری نبود .فضای تحمل بود و مدارا ؛ کسی به پایان انتخابات فکر نمی کرد برخی جوانان می گفتند مهم نیست فردا چه می شود مهم این است که ما داریم دمکراسی را تمرین می کنیم .جوانان بی قرار رنگ بودند ؛ رنگ سبز جایگزین رنگ تیره و شب زدگی شده بود.اما 22 خرداد از راه رسید ؛ گمان می کردند روزان و شبان پس از آن انتخاب شور انگیز ادامه دارد ؛ با این پندار 25 خرداد به خیابان ها آمدند با ترانه ی آشتی بی دشنه و آتش اما دریغ .
همه ی امیدها برباد رفت و هر سخنی و شعاری آتش فشان شعله ی خشمی شد ؛ دیگر طاقت فریبکاران از آن همه شادی ملت تمام شده بود در پستوی خود احکامی را نوشتند و هنوز شب از نیمه نگذشته بود که گزمه گان نقاب از چهره برگشودند و از در و دیورا شهر فروریختند با دشنه و آتش ؛ دیگر در شهر کسی خنده نمی خرید خشم چهره برافروخته بود و کینه توزان و زورمداران نگران از تخت و بخت خویش خون می طلبیدند. از سه قطره خون شما در سال 32 بیش از نیم قرن می گذرد و اکنون در سال 88 مردان و زنان این مرزو بوم به انتظار 16 آذر ایستاده اند که از راه برسد بی قرارند تا سرخی خون شما را با رنگ "سبز" گره بزنند تا شاید دیگر برای حق گویی و حقیقت خواهی خونی بر زمین ریخته نشود. اما در ان سوی اردو داعیه داران مبارزه با جانشینان نیکسون از فرارسیدن 16 آذر پریشانند و نگران؛ از هم اکنون در تدارک برچیدن بساط یاران دبستانی شمایند؛ گروهی وعظ و خطابه می کنند و گروهی راه تهدید و ارعاب را در پیش گرفته اند تا شاید جوشش خون شما در رگ های دانشجویان و جوانان این مرزو بو م را فرو نشانند. افسوس نمی دانند یا نمی خواهند بدانند که خون شما اکنون زنگ بیداری و رویش سبز آزادی است و بی تردید خواب خفتگان را آشفته خواهد کرد.
برگرفته از ايرناي ما