نو انديش : شايد سخني به گزاف نرفته باشد اگر ادعا شود اکبر هاشمي رفسنجاني يکي از پيچيده ترين و در عين حال يکي از دشوارترين چهره هاي نظام اسلامي ايران براي تحليل است. خود اين پرسش که قدرت او به راستي چقدر است به تنهايي براي توصيف پيچيدگي وي کفايت مي کند. برخي او را چنان تصوير مي کنند که از نفوذي مرموز اما به غايت نيرومند و عميق برخوردار است. به نحوي که بسياري تصور مي کنند دست پنهاني او در بسياري از امور مهم و سرنوشت ساز کشور ظرف سه دهه گذشته دخالت داشته و اگرچه ظاهرش نشان نمي دهد اما سرنخ خيلي از مسائل مهم کشور در گذشته و حال به وي بازمي گردد. شايد به واسطه اين تصور است که يکي از پرسش هاي بعد از انتخابات از جانب بسياري از مردم اين بوده که «چرا هاشمي ساکت است» يا اينکه «چرا هاشمي کاري نمي کند». آنان که معتقدند او از قدرت پنهاني زيادي در نظام برخوردار است، به اين پرسش پاسخ مي دهند که «هنوز زمانش نرسيده و هاشمي به موقع اش برگ آسش را رو خواهد کرد». خود اين پرسش که «چرا هاشمي کاري نمي کند و ساکت است»، مبين اين باور است که او از يک قدرت زياد و پنهاني برخوردار است. چنين نگاهي پيرامون هاشمي همواره وجود داشته است. اگرچه امروز شايد اين باور پيرامون «اسطوره قدرت هاشمي» قدري کم رنگ شده باشد، اما هر قدر که به گذشته مي رويم اين اعتقاد پررنگ تر و جدي تر مي شود.
به راستي اين باور عمومي پيرامون اسطوره قدرت هاشمي چقدر به حقيقت نزديک است؟ آيا به راستي و در عالم واقعيت هاشمي از يک قدرت و توانمندي ويژه يي برخوردار است؟ يا اينکه اين باور به قدرتمندي وي بيش از آنکه واقعيت باشد، به خيال، اسطوره و افسانه نزديک تر است؟ پرسش از قدرت هاشمي را به گونه يي ديگر هم مي توان مطرح کرد. آيا به راستي آن گونه که مخالفان اصولگراي تندرواش مي گويند هاشمي رفسنجاني در راس يک قدرت مافيايي است؟ آيا آن گونه که مخالفان وي ادعا مي کنند هاشمي رفسنجاني، خانواده و نزديکانش هدايت يک باند مافيايي اقتصادي را افزون بر مافياي قدرت سياسي در دست شان دارند؟ آيا آن گونه که برخي از منتقدان اصلاح طلب وي مدعي اند، هاشمي در خفا با اصولگرايان است يا برعکس آن گونه که برخي از اصولگرايان تندرو مدعي اند، سرنخ ناآرامي ها، حوادث و به تعبير آنان «فتنه بعد از انتخابات» در دست هاشمي رفسنجاني است و اوست که در خفا و به گونه يي نامرئي جنبش سبز را رهبري مي کند؟ پرسش هايي از اين دست است که هاشمي رفسنجاني را اينچنين ويژه و تک در ميان شخصيت هاي سياسي ايران مي سازد.کدام يک از ديگر رهبران نظام را مي توان سراغ گرفت که مرز بين حقيقت و افسانه، اسطوره و واقعيت پيرامون شان اينچنين مخدوش و پرابهام و رمزآلود باشد؟ چرا در مورد هاشمي چنين وضعيتي وجود دارد؟ و پرسش مهم تر اينکه به راستي هاشمي چقدر قدرت دارد؟
پاسخ به اين پرسش ها نه ساده است و نه راقم اين سطور هرگز ادعاي دانستن آنها را دارم. به رغم آنکه بيش از پنج سال به همراه همکارم خانم فرشته اتفاق فر ساعت ها با آقاي هاشمي گفت وگوهاي صريح و بي پرده داشتيم (حاصل آن گفت وگوها کتاب «هاشمي بدون رتوش» است که سال گذشته چاپ شد). بگذاريد از اينجا شروع کنيم که نخستين اشکال آقاي هاشمي رفسنجاني هوش فوق العاده، ذکاوت و IQ بالاي وي است. شايد بسياري از خوانندگان متعجب شوند که چرا IQ بالا و هوش و استعداد فوق العاده را من «اشکال» آقاي هاشمي مي دانم. هوش و استعداد بالا اگر براي پيشبرد امور صرفاً فردي به کار گرفته شود، البته که نه تنها اشکالي براي شخص ايجاد نمي کند، بلکه باعث موفقيت فردي وي هم مي شود. اما اگر قرار شود سياستمداري از هوش و استعداد بالايش براي بهبود امور مملکتي و پيشرفت جامعه اش بهره برداري کند با هزار و يک اشکال روبه رو خواهد شد، همچنان که آقاي هاشمي رفسنجاني روبه رو شده است.
البته هوش و استعداد هاشمي هميشه برايش دردسرآفرين و اسباب گرفتاري نبوده است. في الواقع يکي از عوامل مهمي که باعث شائبه «اسطوره قدرت» هاشمي شده همين هوش و استعداد و IQ بالاي وي است. من ظرف يک دهه گذشته با بسياري از مديران ارشد، وزرا و مسوولان رده بالاي هاشمي گفت وگو داشته ام. در ميان آنان همه نوع تيپ اجتماعي يافت مي شوند. از حزب اللهي ها و مومنان دوآتشه گرفته، تا کساني که خيلي هم داغ نبودند؛ از متخصصان يا تحصيلات دکترا و مهندسي از معتبرترين دانشگاه هاي اروپا و امريکا تا کساني که حضورشان در کنار هاشمي به واسطه مبارزات سياسي شان بود تا برخورداري از تحصيلات عاليه؛ از صنعتگران و کارآفرينان برجسته گرفته تا بوروکرات هاي محض؛ از مديراني که انصافاً مدير بودند و از يک استعداد و توانايي اجرايي کم نظيري برخوردار بودند تا مديران و مسوولاني که بيشتر نان رابطه و آشنايي شان با هاشمي را مي خوردند تا داشتن هنر ديگري؛ از نظامياني که در رژيم پيشين در امريکا دوره هاي ارشد فرماندهي را ديده بودند تا بچه هاي سپاه که همه دوره ها را در جنگيدن با عراقي ها کسب کرده بودند و خيلي طيف هاي ديگر. نکته عجيبي که تقريباً در جملگي آنان يافتم عبارت بود از يک احساس احترام و علاقه عجيب به آقاي هاشمي به عنوان يک «مدير» و يک «رئيس». يا به شکل ديگري بگويم. من هيچ يک از مديران و مسوولان هاشمي را نديدم که او را «قبول نداشت». برعکس همه آنان نه تنها او را به عنوان يک مدير و يک رئيس قبول داشتند، بلکه جملگي آنان از وي به عنوان يک مدير و رئيس باهوش، پرکار، لايق، مدبر، بااستعداد «چيزفهم»، واقع بين، معتدل، توانمند، به شدت علاقه مند و معتقد به پيشرفت کشور، عالم دوست، مودب و متواضع ياد مي کردند. بسياري از آنان تعريف مي کردند که چگونه ايشان با اشتياق و حوصله به گزارش مسوولان و متخصصان پيرامون پروژه هاي بزرگ فني، صنعتي، ساختماني و... ساعت ها گوش فرا مي داد و با پرسش هايي که مطرح مي کرد، نشان مي داد که اتفاقاً بسياري از نکات فني و تخصصي آن طرح يا پروژه را درک کرده است. بسياري از آنان تعريف مي کردند که چگونه ساعت ها پيرامون مسائل مختلف در هيات دولت صبورانه و با علاقه مي نشست و با اعضاي هيات دولت به بحث و گفت وگو و مجادله مي پرداخت. بسياري از آنان اذعان مي داشتند که وي مطلقاً خودراي و خودمحور نبوده و هيچ چيز را به وزرا تحميل نمي کرد و همه چيز از طريق بحث و بررسي هاي طولاني به تصويب مي رسيد. بسياري از آنان تعريف مي کردند که به هيچ روي نمي شد سرش را کلاه بگذاريم و گزارش هاي غيرواقعي را بتوانيم با به کارگيري اصطلاحات فني و تخصصي به او قالب کنيم. غالباً وارد ريز جزييات و نکات فني و تخصصي در مورد پروژه هايي که گاهي بسيار بزرگ بودند مي شد و درخصوص چگونگي انجام و پيشرفت آنان سوال مي کرد. در بسياري از موارد آنچنان دقيق و موشکافانه از جزييات يک طرح و پروژه بزرگ از مسوولان آن سوال مي کرد کانه دارند براي وي يک خانه شخصي مي سازند.
چه در دوراني که هاشمي رئيس مجلس بود و چه در هشت سالي که رئيس جمهور بود، نگاهش و رويکردش درخصوص مسائل مملکتي اين گونه بود. حاصل آنکه جملگي کساني که با وي کار کرده اند، چه استاندارش بودند، چه سفير، چه وزير، چه نظامي، چه سپاهي، چه مديرعامل و... هنوز که هنوز است و به رغم آنکه هاشمي بيش از 12 سال است که از امور اجرايي کنار است، معذلک آنان براي وي احترام زيادي قائلند. به عبارت ديگر، يکي از منابع «اسطوره قدرت» هاشمي طيف گسترده يي از مديران ارشد نظام هستند که با وي کار مي کرده اند.
بعد از «اشکال» هوش و ذکاوت، برخورداري از توان مديريتي قوي و IQ بالا، «اشکال» بعدي هاشمي در نداشتن تنگ نظري است. اگر به برخي از مسوولان ما گفته شود صادق زيباکلام پنج دستگاه آپارتمان دارد پاسخ مي دهند که برويد بررسي کنيد ببينيد از کجا آورده و اساساً کسي که پنج آپارتمان و يک ويلا در ميگون دارد، خيلي آدم عليه السلامي نمي تواند باشد.
از ديد بسياري از مسوولان ما، آدم هاي عليه السلام گدا و بي چيز هستند. بنابراين اگر کسي مال و اموالي داشته باشد، مرفه بي درد، بي درد مرفه، مستکبر، طاغوتي، مفسد اقتصادي، ستون پنجم اقتصادي دشمن و خلاصه براي لاي جرز ديوار مناسب است تا منصوب شدن به پست و مقامي. «اشکال» آقاي هاشمي از اينجا شروع مي شود که اگر ايشان بخواهد فردي را منصوب کند و به وي گزارش دهند که آن فرد پنج دستگاه آپارتمان و يک ويلا در ميگون دارد به منتقدان پاسخ مي دهد که به شما چه مربوط است؟ اما اين همه اشکال نيست. اشکال جدي تر آن است که از ديد آقاي هاشمي اين فرد اگر از راه خلاف آن ثروت را به دست نياورده باشد، قطعاً آدم باهوش و بااستعدادي است و مدير توانمندي خواهد شد. بنابراين از انتصاب وي پشتيباني مي کند. مي توان حدس زد در جامعه يي که يک موي گنديده کوخ نشينان آن مي ارزد به صد تا کاخ نشين، نوع نگاه و تلقي آقاي هاشمي سرانجام چه مصيبتي را بر سرش خواهد آورد.
به بيان ديگر هاشمي رفسنجاني نه تنها ثروت، ثروتمند بودن و ثروتمند شدن را عار و ننگ و موجب غضب الهي نمي داند بلکه از اقتصاد آزاد، از سرمايه داري و سرمايه دار شدن هم تازه جانبداري مي کند. در عين حال و همانند نظام هاي حاکم در کشورهاي اروپايي و امريکا، هاشمي به يک نظام فراگير تامين اجتماعي نيز باور دارد که بر اساس آن هر فرد ايراني از يک حداقل امکانات بهداشتي، درماني، تحصيلات و بيمه بيکاري برخوردار باشد. او پس از جنگ و در نخستين دوره رياست جمهوري اش با تمام توان کلنگ برداشته بود و سوداي خراب کردن اقتصاد فاسد و درمانده دولتي ايران را داشت و پا جاي پاي آدام اسميت، تورگوت اوزال (معمار جهش اقتصادي ترکيه در دهه 1360)، ماهاتير محمد (معمار جهش اقتصادي مالزي) و ميجي (امپراتور اصلاح طلب ژاپن که معمار نوسازي و به وجودآورنده ژاپن امروزي است) گذاشته بود که البته به خير گذشت و جناح راست نگذاشتند هاشمي کار را به آخر برساند و در نيمه راه کلنگ را از دستش گرفتند. بخش ديگر معماي «اسطور قدرت» هاشمي در همين سياست آزادسازي اقتصادي اش در دو دوره رياست جمهوري اش نهفته است. طرفدار آن مستضعفان و کوخ نشينان به واسطه آنکه او مي خواست ايران را تبديل به ترکيه و مالزي کند به خونش تشنه شده و هاشمي را متهم به «اشرافي گري» و ترويج «اشرافي گري» کردند و با اينکه 16سال از دور نخست رياست جمهوري وي مي گذرد هنوز که هنوز است او را متهم به «رواج فساد اقتصادي»، «اشرافي گري»، «به راه انداختن مافياي قدرت و ثروت» و" مي کنند و در مقابل به مستضعفان دلداري مي دهند که به خير گذشت و ما جلوي آن کابوس شوم را گرفتيم. همين درآمد نفت را به صورت بخور و نمير ميان شما خواهران و برادران تقسيم مي کنيم. به هرحال يک تعريف عدالت عبارت است از توزيع عادلانه ثروت. اما اين تعريف آدام اسميت و سرمايه داري است. تعريف ديگري وجود دارد که آن تعريف با فرهنگ کهن ايراني- اسلامي و با روحيات بومي ايراني ما بيشتر سازگار است و ما به دنبال آن تعريف از عدالت هستيم که عبارت است از توزيع عادلانه فقر، اعتقاد به اقتصاد آزاد اگرچه دشمنان زيادي را براي هاشمي رفسنجاني رقم زد، اما بسياري از صنعتگران، توليدکنندگان و آنان که کارآفرين و مدير اجرايي بودند چه در بخش خصوصي يا دولتي و" مي دانستند که در کشورهاي ديگر جهش اقتصادي چگونه صورت گرفته، طرفدار هاشمي رفسنجاني شدند. بنابراين بخش ديگر پايگاه قدرت هاشمي رفسنجاني در ميان کارآفرينان، صاحبان سرمايه و در يک کلام مولدين ثروت در جامعه است. حتي امروز که هاشمي قدرتي ندارد طيف وسيعي از مديران بخش خصوصي و دولتي و آنان که با اقتصاد، توليد، توزيع، صادرات، واردات، تجارت و سرمايه گذاري سر و کار دارند از او طرفداري مي کنند و به اين اميد هستند که او يک بار ديگر بتواند بر عرصه کلان مديريت اقتصادي کشور نفوذ پيدا کند تا شايد اقتصاد مملکت از اين وضعيت بحراني، رکود و ورشکسته تکاني خورده و خارج شود. احترام، علاقه و اميد آنان به هاشمي بعد از خداوند متعال عامل ديگري است در دامن زدن به «اسطوره قدرت» هاشمي.
سبک و سياق مديريتي، مملکت داري و سياسي هاشمي عنصر مهم ديگري در ايجاد محبوبيت و احترام و در نتيجه دامن زدن به تصور قدرت داشتن وي است. هاشمي اساساً اهل مدارا، گفت وگو و احترام به ديگران است. چه در دهه 1360 که صاحب قدرت بود، چه در مقطعي که رئيس جمهور بود و قدرت و نفوذش شروع به افول کرده بود و چه در دهه 1380 که ديگر قدرتي نداشت، او اهل حذف مديران و مسوولان، انتقام گيري و کنار گذاشتن مسوولان به دليل مخالفت با وي نبود. در تمام هشت سالي که رئيس جمهور بود حتي يک مورد پيش نيامد که يکي از وزرا يا استانداران يا مسوولان ارشدش را به واسطه مخالفت با «رئيس» کنار بگذارد. طبيعي است که هاشمي هم مثل هر سياستمدار ديگر داراي افکار و عقايد و نظرات مشخص و خاص خودش است. اما نکته مهم آن است که هيچ وقت وزير، مدير يا مسوولي را به واسطه مخالفت با نظراتش معزول نکرد. برعکس، جملگي وزرا و مسوولان ارشدش اذعان دارند که چه در جلسات هيات دولت و چه در جلسات و کميته هاي تخصصي و کوچک تر، ما با فراغ بال، خيال راحت و امنيت کامل نظرات مان را ابراز کرده و از آنها دفاع مي کرديم در حالي که در مواردي آن نظرات کاملاً مغاير و در تعارض با نظرات آقاي هاشمي بود. هاشمي براي مسوولان، وزرا و مديرانش «رئيس» نبود بلکه «همکار» بود. در بسياري از موارد او وقتي در مقابل منطق و صحت نظرات مخالف قرار گرفته و متوجه عيب و ايراد نظر يا تصور خودش مي شد، بدون تعصب و مغلطه بازي، فکر خودش را رها کرده و نظر مخالف را مي پذيرفت. در اوج قدرتش، در دهه 1360 و زماني که رئيس مجلس يا مسوول جنگ هم بود سبک و سياقش همين بود. هرگز به دنبال آن نبود که نمايندگان مجلس يا مسوولان کشوري حکماً با وي همراهي کنند و مطيع وي باشند. در ساختار سياسي ما برخورداري از چنين روحيه يي بالطبع سبب مي شود که بسياري از چهره ها و شخصيت هاي سياسي و اجرايي، بالاخص آنان که از سابقه بيشتر و عمر طولاني تري برخوردارند، براي هاشمي احترام خاصي قائل شوند.
البته هاشمي هم مثل هر رجل سياسي ديگر بالطبع ترجيح مي داد که با افراد و چهره هايي کار کند که از نزديکي فکري بيشتري با وي برخوردار بودند. اما اين به معناي آن نبود که هاشمي يک باند يا گروه خاص و ويژه خويش به وجود آورد و همه کارهاي اصلي و مهم کشور محصور در دست آن چند نفر شده و مابقي وزرا، مسوولان و مديران حضوري تشريفاتي پيدا کنند و نقش شان تقليل پيدا کند به مشتي فرمانبردار. در دولت هاشمي از يک سو عبدالله نوري، محمد خاتمي، مصطفي معين و عطاءالله مهاجراني حضور داشتند و در سويي ديگر برادران لاريجاني، مصطفي ميرسليم، عليمحمد بشارتي و علي اکبر ولايتي. استانداران وي از يک سو شامل محمود احمدي نژاد و محمدرضا رحيمي (معاون اول احمدي نژاد) مي شدند و از سويي ديگر شامل عبدالله رمضان زاده، محسن ميردامادي و مسعود سلطاني فر (مشاور سياسي آقاي کروبي و عضو شوراي مرکزي حزب اعتماد ملي). آنچه بيش از خط و خطوط سياسي، جناحي و باندي و يا ميزان فرمانبرداري و سرسپردگي مطرح بود، توان اجرايي، لياقت فردي، تحصيلات و سوابق تجربي آن مسوول بود. سبک و سياق مملکت داري هاشمي عامل ديگري است براي محبوبيت و احترام وي در ميان بسياري از مسوولان جاافتاده تر و قديمي تر نظام. البته در ميان کساني که سمت اجرايي در زمان وي داشتند، استثنائاتي هم وجود دارد، هستند کساني که نان را به نرخ روز مي خورند و چون جهت باد تغيير يافته، بيرق شان در جهت ديگري به وزش درآمده است. اما از اين استثنائات که بگذريم، کسر قابل توجهي از مديران و مسوولان اجرايي نظام هاشمي را قبول دارند. تعقل، بصيرت، سعه صدر و هوشمندي وي را عاملي در جهت برون رفت از بحران فعلي مي دانند. حاصل اين پديده مي شود افزايش «اسطوره قدرت» و «تصور نفوذ سياسي» هاشمي رفسنجاني.
مشي سياسي هاشمي عامل ديگري در جهت افزايش «اسطوره قدرت» اوست. اصطلاح «پراگماتيست» را در مورد هاشمي نخستين بار غربي ها در اواخر دهه 1360 و اوايل دهه 1370 به کار گرفتند. در ساختار هرم سياسي ايران، غربي ها هاشمي را يک واقع گراي ميانه رو توصيف کردند در برابر راديکال ها. تحليلگران غربي يک گام هم جلوتر آمده و تلويحاً سخن از بروز اختلاف در حاکميت سياسي ايران راندند. اختلاف ميان هاشمي رفسنجاني ميانه رو، يا به زعم آنان پراگماتيست در برابر جريانات راديکال تر و تندروتر. با اينکه اين تحليل خيلي هم بيراه نبود اما از قضاي روزگار هاشمي اصرار زيادي بر انکار آن و نادرست بودنش داشت. او بارها و بارها در خطبه هاي نماز جمعه و سخنراني هايش در اوايل دهه 1370، غربي ها را متهم کرد که به ويژگي ها و ظرافت هاي ساختار قدرت در ايران واقف نيستند و مهمل مي گويند. او در پاسخ به غربي ها مي گفت در ايران هيچ اختلاف نظري در سطح بالاي نظام و مديريت کشور وجود ندارد و همه ما همدل و يکصدا هستيم. جالب است که هاشمي زماني وجود اختلاف نظر در مديريت کشور را انکار مي کرد که جناح راست با همه توان در برابر اصلاحات اقتصادي اش قرار گرفته بود و استراتژي تغيير ساختار کلان اقتصادي ايران را از اقتصاد دولتي به اقتصاد آزاد، با بن بست مواجه ساخته بود. از قضاي روزگار غربي ها درست تشخيص داده بودند و سير تحولات بعدي ايران از زمان فوت مرحوم امام خميني تا به امروز صحت تحليل آنان را به نحو بارزي به نمايش گذاشت.
اين فقط راديکال ها و تندروهاي جناح راست نيستند که امروز هاشمي با آنان درگير شده است. مزاج او اساساً با هيچ نوع تندروي و راديکاليسم سازگاري ندارد. گذري به بيش از نيم قرن زندگي سياسي هاشمي و حضور فعال وي در عرصه مبارزات سياسي قبل و بعد از انقلاب مهم ترين نکته يي را که پيرامون وي آشکار مي سازد عبارت است از اعتدال و ميانه روي سياسي و پرهيز از تندروي، راديکاليسم و خشونت سياسي. اين ويژگي محوري هاشمي سبب شده که در طول زندگي سياسي اش او همواره با جريانات راديکال و تندرو سياسي مشکل پيدا کند.
نخستين بار او در سال 1341 با برخي از طلاب و روحانيون مشکل پيدا کرد که خواهان برخورد تندتري با مرحوم آيت الله شريعتمداري و ساير علما و مراجع حوزه بودند که چرا از مرحوم امام حمايت جدي تر و علني تر نمي کنند. ضمن آنکه در همان مقطع اوايل دهه 1340 او قطعاً در زمره يکي از نزديک ترين ياران و شاگردان مرحوم امام بود. يک دهه بعد او با مجاهدين و بالاخص آن بخش از رهبري مجاهدين که مارکسيست شده بودند دچار همان مشکل مشابه شد. او با بسياري از شيوه ها، عقايد و تاکتيک هاي رهبري سازمان مجاهدين مخالف بود. اختلافات با مجاهدين که از درون زندان در سال هاي قبل از انقلاب بروز کرده بود بعد از انقلاب همچنان ادامه يافت و عميق تر هم شد. در سال هاي نخست انقلاب، هاشمي عملاً هدف اصلي ترور شخصيتي و فيزيکي سازمان قرار گرفت. نشريات سازمان مجاهدين هاشمي را از يک سو متهم به تباني با امريکايي ها مي کردند و از سوي ديگر «اسناد» ي را به نام خلاف ها و سوءاستفاده هاي مالي وي در نشريات شان منتشر مي کردند. در عين حال او را مغز متفکر سرکوب نيروها و جريانات ترقي خواه و دموکراتيک هم معرفي مي کردند.
مشکلات هاشمي در سال هاي نخست انقلاب فقط محدود به تندروي هاي سازمان مجاهدين، چريک هاي فدايي خلق، کومله، پيکار و امثالهم نمي شد. او از سويي ديگر با نوع ديگري از تندروي در ميان برخي از مسوولان و اعضاي شوراي انقلاب روبه رو بود؛ کساني که ملهم و متاثر از ادبيات اقتصادي چپ مارکسيستي اوايل انقلاب، خواهان مصادره و ملي کردن (دولتي کردن) هر چه بيشتر منابع اقتصادي کشور از جمله کارخانجات و صنايع بخش خصوصي، زمين ها و املاک مالکان بزرگ، شرکت هاي بزرگ بخش خصوصي و... بودند. جالب است که برخي از اين شخصيت ها بعدها در زمره اصلاح طلبان درآمدند. بعد از ارتحال امام(ره) و شروع نخستين دور رياست جمهوري اش، اين بار هاشمي با چپ اسلامي مشکل پيدا کرد. سياست هاي اقتصادي وي نه تنها با مخالفت جدي محافظه کاران مواجه شده بود بلکه چپ نيز به شدت با استراتژي آزادسازي اقتصادي وي مخالفت مي ورزيد. محمد موسوي خوئيني ها، علي اکبر محتشمي پور، هادي غفاري، عباس عبدي، اکبر گنجي، عليرضا علوي تبار، دفتر تحکيم وحدت، مهندس عزت الله سحابي، بهزاد نبوي و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي به همان ميزان با سياست هاي اقتصادي هاشمي مخالفت مي ورزيدند که محافظه کاران در جناح راست. نشريات ايران فردا به سردبيري مهندس سحابي، ماهنامه بيان به سردبيري علي اکبر محتشمي پور و روزنامه سلام به سردبيري موسوي خوئيني ها همانقدر با سياست هاي اقتصادي هاشمي مخالفت مي کردند که روزنامه هاي کيهان و رسالت به همراه طيفي از نشريات و هفته نامه هاي راست افراطي.
مخالفت جريانات تندرو با هاشمي رفسنجاني بعد از آن هم که وي ديگر رئيس جمهور نبود، ادامه يافت. همه ما تعارضات و حملات برخي از عناصر و چهره هاي تندروتر دوم خردادي و اصلاح طلب به هاشمي را به خاطر مي آوريم.
تعارض فعلي اصولگرايان تندرو به هاشمي براي وي نه پديده جديدي است و نه تجربه يي ناآشنا. او همان طور که ديديم همواره با افراطيون چه راست و چه چپ مشکل داشته است. جالب است که امروز اصولگرايان تندرو در حمله به هاشمي کم و بيش از همان ادبياتي استفاده مي کنند که دوم خردادي هاي تندرو در سال هاي اوج اصلاحات که چپ اسلامي در اوايل دهه 1370، که مجاهدين در سال هاي نخست انقلاب به کار مي بردند.
به همان ميزان که هاشمي مورد انکار تندروها بوده، به همان ميزان نيز مورد احترام و پذيرش جريانات و چهره هاي معتدل و ميانه رو بوده. از جمله بايد از جايگاه ويژه هاشمي نزد امام خميني(ره) نام برد. اعتبار هاشمي نزد امام را مي توان در نخستين سند تاريخي که ايشان قبل از انقلاب به عنوان رهبر انقلاب و رهبر آينده نظام در مورد سامان دادن و تنظيم اعتصابات در دوران انقلاب مرقوم داشتند ملاحظه کرد. امام در حکمي از پاريس خطاب به مرحوم مهندس بازرگان، دکتر يدالله سحابي و هاشم صباغيان آنان را مامور به تنظيم و رسيدگي به اعتصابات کردند. جالب است که در آن حکم تاريخي هاشمي رفسنجاني را نيز اضافه کردند. در سال هاي نخست و پرالتهاب انقلاب که انقلاب و کشور با هزار و يک مشکل و مساله مواجه بود، امام در اکثر موارد رسيدگي و حل و فصل موضوعات مورد منازعه و اختلاف را به آقاي هاشمي احاله مي کردند. اين نبود مگر به واسطه درک امام از همان هوش و ذکاوت بالاي هاشمي و شناختي که امام از هاشمي در بيش از دو دهه آشنايي و تجربه شان با وي پيدا کرده بودند. هاشمي تنها چهره يي بود که امام به واسطه علاقه مفرط شان به وي، پس از رفع خطر سوءقصد به وي توسط گروه فرقان يا مجاهدين، گوسفندي را قرباني کردند. امام با سپردن جنگ با عراق که بزرگ ترين و عمده ترين و اصلي ترين مساله نظام پس از انقلاب بود به آقاي هاشمي، عمق باور خود به توانايي هاي مشاراليه را نشان دادند. تا زماني که مرحوم امام زنده بودند جايگاه هاشمي استوار بود و اتفاقاً افول قدرت هاشمي، يا به تعبير يادداشت ما، افول «اسطوره قدرت» هاشمي از پشت فوت امام شروع شد.
مي رسيم به منفي ها، خبط و خطاها و ضعف هاي هاشمي و «اسطوره» قدرتش. هيچ تحليلي از هاشمي رفسنجاني يقيناً بدون اشاره به خبط و خطاها و نکات منفي عملکرد وي، نمي تواند تحليلي واقع بينانه باشد.
خبط و خطاها و ضعف هاي هاشمي ظرف 50 سال فعاليت سياسي اش بدون ترديد نه مختصر است و نه بي اهميت. بدون ترديد هاشمي هم مثل هر سياستمدار و هر انساني، ضعف هايش را حاضر نيست بپذيرد. در بهترين حالت و باز مثل هر انسان ديگري، سعي در دفاع و رفع و رجوع کردن آنها بر خواهد آمد.
شخصاً معتقدم که بزرگ ترين ايراد به هاشمي ظرف سه دهه گذشته بازمي گردد به نحوه تاملش به مساله دموکراسي، آزادي و دفاع از حقوق شهروندي. من دموکراسي و آزادي را بزرگ ترين هدف انقلاب اسلامي مي دانم. حتي يک مرحله هم جلوتر رفته و اساساً شأن نزول انقلاب و مبارزه با رژيم شاه را بر سر موضوع دموکراسي مي دانم. بنابراين دموکراسي را اصلي ترين و عمده ترين دليل مخالفت با رژيم شاه و در نتيجه تحقق آن در ايران اسلامي را عمده ترين موضوع انقلاب اسلامي مي دانم. اگر اين پيش فرض را بپذيريم، در آن صورت بزرگ ترين انتقاد به هاشمي است که او خيلي به فکر آبياري، رشد و نمو و تقويت نهال نوپاي آزادي که بزرگ ترين هدف انقلاب اسلامي بود بر نيامد. او نه تنها تلاشي براي حفظ و حراست از آزادي و تقويت دموکراسي بعد از انقلاب نکرد، بلکه در موارد عديده يي وقتي ساحت آزادي و حقوق شهروندي مورد تعرض و بي مهري قرار گرفت وي نه تنها اعتراضي نکرد، بلکه صورتش را چرخانده و به سوي ديگر نگريست، کانه آن رويدادها در کشور و سرزمين ديگري اتفاق افتاده بودند. حتي اگر از روي تساهل و به واسطه ذات معتدل و ميانه رو هاشمي فرض بگيريم که او در آن تعديات به آزادي و دموکراسي نقشي نمي داشته، با هيچ تساهل و تسامح و با هيچ غمض عيني نمي توان سکوت وي را در قبال آن تعديات، ناديده گرفته يا توجيه کرد. اگر گذشته را مولفه يي براي آينده بگيريم، در آن صورت مي توان پرسيد آيا آنان که در قبال تجاوز به هاشمي امروز سکوت کرده و به ديگر سو نگاه مي کنند، همچون هاشمي روزي خود گرفتار همان نيروها نخواهند شد؟
به راستي اين باور عمومي پيرامون اسطوره قدرت هاشمي چقدر به حقيقت نزديک است؟ آيا به راستي و در عالم واقعيت هاشمي از يک قدرت و توانمندي ويژه يي برخوردار است؟ يا اينکه اين باور به قدرتمندي وي بيش از آنکه واقعيت باشد، به خيال، اسطوره و افسانه نزديک تر است؟ پرسش از قدرت هاشمي را به گونه يي ديگر هم مي توان مطرح کرد. آيا به راستي آن گونه که مخالفان اصولگراي تندرواش مي گويند هاشمي رفسنجاني در راس يک قدرت مافيايي است؟ آيا آن گونه که مخالفان وي ادعا مي کنند هاشمي رفسنجاني، خانواده و نزديکانش هدايت يک باند مافيايي اقتصادي را افزون بر مافياي قدرت سياسي در دست شان دارند؟ آيا آن گونه که برخي از منتقدان اصلاح طلب وي مدعي اند، هاشمي در خفا با اصولگرايان است يا برعکس آن گونه که برخي از اصولگرايان تندرو مدعي اند، سرنخ ناآرامي ها، حوادث و به تعبير آنان «فتنه بعد از انتخابات» در دست هاشمي رفسنجاني است و اوست که در خفا و به گونه يي نامرئي جنبش سبز را رهبري مي کند؟ پرسش هايي از اين دست است که هاشمي رفسنجاني را اينچنين ويژه و تک در ميان شخصيت هاي سياسي ايران مي سازد.کدام يک از ديگر رهبران نظام را مي توان سراغ گرفت که مرز بين حقيقت و افسانه، اسطوره و واقعيت پيرامون شان اينچنين مخدوش و پرابهام و رمزآلود باشد؟ چرا در مورد هاشمي چنين وضعيتي وجود دارد؟ و پرسش مهم تر اينکه به راستي هاشمي چقدر قدرت دارد؟
پاسخ به اين پرسش ها نه ساده است و نه راقم اين سطور هرگز ادعاي دانستن آنها را دارم. به رغم آنکه بيش از پنج سال به همراه همکارم خانم فرشته اتفاق فر ساعت ها با آقاي هاشمي گفت وگوهاي صريح و بي پرده داشتيم (حاصل آن گفت وگوها کتاب «هاشمي بدون رتوش» است که سال گذشته چاپ شد). بگذاريد از اينجا شروع کنيم که نخستين اشکال آقاي هاشمي رفسنجاني هوش فوق العاده، ذکاوت و IQ بالاي وي است. شايد بسياري از خوانندگان متعجب شوند که چرا IQ بالا و هوش و استعداد فوق العاده را من «اشکال» آقاي هاشمي مي دانم. هوش و استعداد بالا اگر براي پيشبرد امور صرفاً فردي به کار گرفته شود، البته که نه تنها اشکالي براي شخص ايجاد نمي کند، بلکه باعث موفقيت فردي وي هم مي شود. اما اگر قرار شود سياستمداري از هوش و استعداد بالايش براي بهبود امور مملکتي و پيشرفت جامعه اش بهره برداري کند با هزار و يک اشکال روبه رو خواهد شد، همچنان که آقاي هاشمي رفسنجاني روبه رو شده است.
البته هوش و استعداد هاشمي هميشه برايش دردسرآفرين و اسباب گرفتاري نبوده است. في الواقع يکي از عوامل مهمي که باعث شائبه «اسطوره قدرت» هاشمي شده همين هوش و استعداد و IQ بالاي وي است. من ظرف يک دهه گذشته با بسياري از مديران ارشد، وزرا و مسوولان رده بالاي هاشمي گفت وگو داشته ام. در ميان آنان همه نوع تيپ اجتماعي يافت مي شوند. از حزب اللهي ها و مومنان دوآتشه گرفته، تا کساني که خيلي هم داغ نبودند؛ از متخصصان يا تحصيلات دکترا و مهندسي از معتبرترين دانشگاه هاي اروپا و امريکا تا کساني که حضورشان در کنار هاشمي به واسطه مبارزات سياسي شان بود تا برخورداري از تحصيلات عاليه؛ از صنعتگران و کارآفرينان برجسته گرفته تا بوروکرات هاي محض؛ از مديراني که انصافاً مدير بودند و از يک استعداد و توانايي اجرايي کم نظيري برخوردار بودند تا مديران و مسوولاني که بيشتر نان رابطه و آشنايي شان با هاشمي را مي خوردند تا داشتن هنر ديگري؛ از نظامياني که در رژيم پيشين در امريکا دوره هاي ارشد فرماندهي را ديده بودند تا بچه هاي سپاه که همه دوره ها را در جنگيدن با عراقي ها کسب کرده بودند و خيلي طيف هاي ديگر. نکته عجيبي که تقريباً در جملگي آنان يافتم عبارت بود از يک احساس احترام و علاقه عجيب به آقاي هاشمي به عنوان يک «مدير» و يک «رئيس». يا به شکل ديگري بگويم. من هيچ يک از مديران و مسوولان هاشمي را نديدم که او را «قبول نداشت». برعکس همه آنان نه تنها او را به عنوان يک مدير و يک رئيس قبول داشتند، بلکه جملگي آنان از وي به عنوان يک مدير و رئيس باهوش، پرکار، لايق، مدبر، بااستعداد «چيزفهم»، واقع بين، معتدل، توانمند، به شدت علاقه مند و معتقد به پيشرفت کشور، عالم دوست، مودب و متواضع ياد مي کردند. بسياري از آنان تعريف مي کردند که چگونه ايشان با اشتياق و حوصله به گزارش مسوولان و متخصصان پيرامون پروژه هاي بزرگ فني، صنعتي، ساختماني و... ساعت ها گوش فرا مي داد و با پرسش هايي که مطرح مي کرد، نشان مي داد که اتفاقاً بسياري از نکات فني و تخصصي آن طرح يا پروژه را درک کرده است. بسياري از آنان تعريف مي کردند که چگونه ساعت ها پيرامون مسائل مختلف در هيات دولت صبورانه و با علاقه مي نشست و با اعضاي هيات دولت به بحث و گفت وگو و مجادله مي پرداخت. بسياري از آنان اذعان مي داشتند که وي مطلقاً خودراي و خودمحور نبوده و هيچ چيز را به وزرا تحميل نمي کرد و همه چيز از طريق بحث و بررسي هاي طولاني به تصويب مي رسيد. بسياري از آنان تعريف مي کردند که به هيچ روي نمي شد سرش را کلاه بگذاريم و گزارش هاي غيرواقعي را بتوانيم با به کارگيري اصطلاحات فني و تخصصي به او قالب کنيم. غالباً وارد ريز جزييات و نکات فني و تخصصي در مورد پروژه هايي که گاهي بسيار بزرگ بودند مي شد و درخصوص چگونگي انجام و پيشرفت آنان سوال مي کرد. در بسياري از موارد آنچنان دقيق و موشکافانه از جزييات يک طرح و پروژه بزرگ از مسوولان آن سوال مي کرد کانه دارند براي وي يک خانه شخصي مي سازند.
چه در دوراني که هاشمي رئيس مجلس بود و چه در هشت سالي که رئيس جمهور بود، نگاهش و رويکردش درخصوص مسائل مملکتي اين گونه بود. حاصل آنکه جملگي کساني که با وي کار کرده اند، چه استاندارش بودند، چه سفير، چه وزير، چه نظامي، چه سپاهي، چه مديرعامل و... هنوز که هنوز است و به رغم آنکه هاشمي بيش از 12 سال است که از امور اجرايي کنار است، معذلک آنان براي وي احترام زيادي قائلند. به عبارت ديگر، يکي از منابع «اسطوره قدرت» هاشمي طيف گسترده يي از مديران ارشد نظام هستند که با وي کار مي کرده اند.
بعد از «اشکال» هوش و ذکاوت، برخورداري از توان مديريتي قوي و IQ بالا، «اشکال» بعدي هاشمي در نداشتن تنگ نظري است. اگر به برخي از مسوولان ما گفته شود صادق زيباکلام پنج دستگاه آپارتمان دارد پاسخ مي دهند که برويد بررسي کنيد ببينيد از کجا آورده و اساساً کسي که پنج آپارتمان و يک ويلا در ميگون دارد، خيلي آدم عليه السلامي نمي تواند باشد.
از ديد بسياري از مسوولان ما، آدم هاي عليه السلام گدا و بي چيز هستند. بنابراين اگر کسي مال و اموالي داشته باشد، مرفه بي درد، بي درد مرفه، مستکبر، طاغوتي، مفسد اقتصادي، ستون پنجم اقتصادي دشمن و خلاصه براي لاي جرز ديوار مناسب است تا منصوب شدن به پست و مقامي. «اشکال» آقاي هاشمي از اينجا شروع مي شود که اگر ايشان بخواهد فردي را منصوب کند و به وي گزارش دهند که آن فرد پنج دستگاه آپارتمان و يک ويلا در ميگون دارد به منتقدان پاسخ مي دهد که به شما چه مربوط است؟ اما اين همه اشکال نيست. اشکال جدي تر آن است که از ديد آقاي هاشمي اين فرد اگر از راه خلاف آن ثروت را به دست نياورده باشد، قطعاً آدم باهوش و بااستعدادي است و مدير توانمندي خواهد شد. بنابراين از انتصاب وي پشتيباني مي کند. مي توان حدس زد در جامعه يي که يک موي گنديده کوخ نشينان آن مي ارزد به صد تا کاخ نشين، نوع نگاه و تلقي آقاي هاشمي سرانجام چه مصيبتي را بر سرش خواهد آورد.
به بيان ديگر هاشمي رفسنجاني نه تنها ثروت، ثروتمند بودن و ثروتمند شدن را عار و ننگ و موجب غضب الهي نمي داند بلکه از اقتصاد آزاد، از سرمايه داري و سرمايه دار شدن هم تازه جانبداري مي کند. در عين حال و همانند نظام هاي حاکم در کشورهاي اروپايي و امريکا، هاشمي به يک نظام فراگير تامين اجتماعي نيز باور دارد که بر اساس آن هر فرد ايراني از يک حداقل امکانات بهداشتي، درماني، تحصيلات و بيمه بيکاري برخوردار باشد. او پس از جنگ و در نخستين دوره رياست جمهوري اش با تمام توان کلنگ برداشته بود و سوداي خراب کردن اقتصاد فاسد و درمانده دولتي ايران را داشت و پا جاي پاي آدام اسميت، تورگوت اوزال (معمار جهش اقتصادي ترکيه در دهه 1360)، ماهاتير محمد (معمار جهش اقتصادي مالزي) و ميجي (امپراتور اصلاح طلب ژاپن که معمار نوسازي و به وجودآورنده ژاپن امروزي است) گذاشته بود که البته به خير گذشت و جناح راست نگذاشتند هاشمي کار را به آخر برساند و در نيمه راه کلنگ را از دستش گرفتند. بخش ديگر معماي «اسطور قدرت» هاشمي در همين سياست آزادسازي اقتصادي اش در دو دوره رياست جمهوري اش نهفته است. طرفدار آن مستضعفان و کوخ نشينان به واسطه آنکه او مي خواست ايران را تبديل به ترکيه و مالزي کند به خونش تشنه شده و هاشمي را متهم به «اشرافي گري» و ترويج «اشرافي گري» کردند و با اينکه 16سال از دور نخست رياست جمهوري وي مي گذرد هنوز که هنوز است او را متهم به «رواج فساد اقتصادي»، «اشرافي گري»، «به راه انداختن مافياي قدرت و ثروت» و" مي کنند و در مقابل به مستضعفان دلداري مي دهند که به خير گذشت و ما جلوي آن کابوس شوم را گرفتيم. همين درآمد نفت را به صورت بخور و نمير ميان شما خواهران و برادران تقسيم مي کنيم. به هرحال يک تعريف عدالت عبارت است از توزيع عادلانه ثروت. اما اين تعريف آدام اسميت و سرمايه داري است. تعريف ديگري وجود دارد که آن تعريف با فرهنگ کهن ايراني- اسلامي و با روحيات بومي ايراني ما بيشتر سازگار است و ما به دنبال آن تعريف از عدالت هستيم که عبارت است از توزيع عادلانه فقر، اعتقاد به اقتصاد آزاد اگرچه دشمنان زيادي را براي هاشمي رفسنجاني رقم زد، اما بسياري از صنعتگران، توليدکنندگان و آنان که کارآفرين و مدير اجرايي بودند چه در بخش خصوصي يا دولتي و" مي دانستند که در کشورهاي ديگر جهش اقتصادي چگونه صورت گرفته، طرفدار هاشمي رفسنجاني شدند. بنابراين بخش ديگر پايگاه قدرت هاشمي رفسنجاني در ميان کارآفرينان، صاحبان سرمايه و در يک کلام مولدين ثروت در جامعه است. حتي امروز که هاشمي قدرتي ندارد طيف وسيعي از مديران بخش خصوصي و دولتي و آنان که با اقتصاد، توليد، توزيع، صادرات، واردات، تجارت و سرمايه گذاري سر و کار دارند از او طرفداري مي کنند و به اين اميد هستند که او يک بار ديگر بتواند بر عرصه کلان مديريت اقتصادي کشور نفوذ پيدا کند تا شايد اقتصاد مملکت از اين وضعيت بحراني، رکود و ورشکسته تکاني خورده و خارج شود. احترام، علاقه و اميد آنان به هاشمي بعد از خداوند متعال عامل ديگري است در دامن زدن به «اسطوره قدرت» هاشمي.
سبک و سياق مديريتي، مملکت داري و سياسي هاشمي عنصر مهم ديگري در ايجاد محبوبيت و احترام و در نتيجه دامن زدن به تصور قدرت داشتن وي است. هاشمي اساساً اهل مدارا، گفت وگو و احترام به ديگران است. چه در دهه 1360 که صاحب قدرت بود، چه در مقطعي که رئيس جمهور بود و قدرت و نفوذش شروع به افول کرده بود و چه در دهه 1380 که ديگر قدرتي نداشت، او اهل حذف مديران و مسوولان، انتقام گيري و کنار گذاشتن مسوولان به دليل مخالفت با وي نبود. در تمام هشت سالي که رئيس جمهور بود حتي يک مورد پيش نيامد که يکي از وزرا يا استانداران يا مسوولان ارشدش را به واسطه مخالفت با «رئيس» کنار بگذارد. طبيعي است که هاشمي هم مثل هر سياستمدار ديگر داراي افکار و عقايد و نظرات مشخص و خاص خودش است. اما نکته مهم آن است که هيچ وقت وزير، مدير يا مسوولي را به واسطه مخالفت با نظراتش معزول نکرد. برعکس، جملگي وزرا و مسوولان ارشدش اذعان دارند که چه در جلسات هيات دولت و چه در جلسات و کميته هاي تخصصي و کوچک تر، ما با فراغ بال، خيال راحت و امنيت کامل نظرات مان را ابراز کرده و از آنها دفاع مي کرديم در حالي که در مواردي آن نظرات کاملاً مغاير و در تعارض با نظرات آقاي هاشمي بود. هاشمي براي مسوولان، وزرا و مديرانش «رئيس» نبود بلکه «همکار» بود. در بسياري از موارد او وقتي در مقابل منطق و صحت نظرات مخالف قرار گرفته و متوجه عيب و ايراد نظر يا تصور خودش مي شد، بدون تعصب و مغلطه بازي، فکر خودش را رها کرده و نظر مخالف را مي پذيرفت. در اوج قدرتش، در دهه 1360 و زماني که رئيس مجلس يا مسوول جنگ هم بود سبک و سياقش همين بود. هرگز به دنبال آن نبود که نمايندگان مجلس يا مسوولان کشوري حکماً با وي همراهي کنند و مطيع وي باشند. در ساختار سياسي ما برخورداري از چنين روحيه يي بالطبع سبب مي شود که بسياري از چهره ها و شخصيت هاي سياسي و اجرايي، بالاخص آنان که از سابقه بيشتر و عمر طولاني تري برخوردارند، براي هاشمي احترام خاصي قائل شوند.
البته هاشمي هم مثل هر رجل سياسي ديگر بالطبع ترجيح مي داد که با افراد و چهره هايي کار کند که از نزديکي فکري بيشتري با وي برخوردار بودند. اما اين به معناي آن نبود که هاشمي يک باند يا گروه خاص و ويژه خويش به وجود آورد و همه کارهاي اصلي و مهم کشور محصور در دست آن چند نفر شده و مابقي وزرا، مسوولان و مديران حضوري تشريفاتي پيدا کنند و نقش شان تقليل پيدا کند به مشتي فرمانبردار. در دولت هاشمي از يک سو عبدالله نوري، محمد خاتمي، مصطفي معين و عطاءالله مهاجراني حضور داشتند و در سويي ديگر برادران لاريجاني، مصطفي ميرسليم، عليمحمد بشارتي و علي اکبر ولايتي. استانداران وي از يک سو شامل محمود احمدي نژاد و محمدرضا رحيمي (معاون اول احمدي نژاد) مي شدند و از سويي ديگر شامل عبدالله رمضان زاده، محسن ميردامادي و مسعود سلطاني فر (مشاور سياسي آقاي کروبي و عضو شوراي مرکزي حزب اعتماد ملي). آنچه بيش از خط و خطوط سياسي، جناحي و باندي و يا ميزان فرمانبرداري و سرسپردگي مطرح بود، توان اجرايي، لياقت فردي، تحصيلات و سوابق تجربي آن مسوول بود. سبک و سياق مملکت داري هاشمي عامل ديگري است براي محبوبيت و احترام وي در ميان بسياري از مسوولان جاافتاده تر و قديمي تر نظام. البته در ميان کساني که سمت اجرايي در زمان وي داشتند، استثنائاتي هم وجود دارد، هستند کساني که نان را به نرخ روز مي خورند و چون جهت باد تغيير يافته، بيرق شان در جهت ديگري به وزش درآمده است. اما از اين استثنائات که بگذريم، کسر قابل توجهي از مديران و مسوولان اجرايي نظام هاشمي را قبول دارند. تعقل، بصيرت، سعه صدر و هوشمندي وي را عاملي در جهت برون رفت از بحران فعلي مي دانند. حاصل اين پديده مي شود افزايش «اسطوره قدرت» و «تصور نفوذ سياسي» هاشمي رفسنجاني.
مشي سياسي هاشمي عامل ديگري در جهت افزايش «اسطوره قدرت» اوست. اصطلاح «پراگماتيست» را در مورد هاشمي نخستين بار غربي ها در اواخر دهه 1360 و اوايل دهه 1370 به کار گرفتند. در ساختار هرم سياسي ايران، غربي ها هاشمي را يک واقع گراي ميانه رو توصيف کردند در برابر راديکال ها. تحليلگران غربي يک گام هم جلوتر آمده و تلويحاً سخن از بروز اختلاف در حاکميت سياسي ايران راندند. اختلاف ميان هاشمي رفسنجاني ميانه رو، يا به زعم آنان پراگماتيست در برابر جريانات راديکال تر و تندروتر. با اينکه اين تحليل خيلي هم بيراه نبود اما از قضاي روزگار هاشمي اصرار زيادي بر انکار آن و نادرست بودنش داشت. او بارها و بارها در خطبه هاي نماز جمعه و سخنراني هايش در اوايل دهه 1370، غربي ها را متهم کرد که به ويژگي ها و ظرافت هاي ساختار قدرت در ايران واقف نيستند و مهمل مي گويند. او در پاسخ به غربي ها مي گفت در ايران هيچ اختلاف نظري در سطح بالاي نظام و مديريت کشور وجود ندارد و همه ما همدل و يکصدا هستيم. جالب است که هاشمي زماني وجود اختلاف نظر در مديريت کشور را انکار مي کرد که جناح راست با همه توان در برابر اصلاحات اقتصادي اش قرار گرفته بود و استراتژي تغيير ساختار کلان اقتصادي ايران را از اقتصاد دولتي به اقتصاد آزاد، با بن بست مواجه ساخته بود. از قضاي روزگار غربي ها درست تشخيص داده بودند و سير تحولات بعدي ايران از زمان فوت مرحوم امام خميني تا به امروز صحت تحليل آنان را به نحو بارزي به نمايش گذاشت.
اين فقط راديکال ها و تندروهاي جناح راست نيستند که امروز هاشمي با آنان درگير شده است. مزاج او اساساً با هيچ نوع تندروي و راديکاليسم سازگاري ندارد. گذري به بيش از نيم قرن زندگي سياسي هاشمي و حضور فعال وي در عرصه مبارزات سياسي قبل و بعد از انقلاب مهم ترين نکته يي را که پيرامون وي آشکار مي سازد عبارت است از اعتدال و ميانه روي سياسي و پرهيز از تندروي، راديکاليسم و خشونت سياسي. اين ويژگي محوري هاشمي سبب شده که در طول زندگي سياسي اش او همواره با جريانات راديکال و تندرو سياسي مشکل پيدا کند.
نخستين بار او در سال 1341 با برخي از طلاب و روحانيون مشکل پيدا کرد که خواهان برخورد تندتري با مرحوم آيت الله شريعتمداري و ساير علما و مراجع حوزه بودند که چرا از مرحوم امام حمايت جدي تر و علني تر نمي کنند. ضمن آنکه در همان مقطع اوايل دهه 1340 او قطعاً در زمره يکي از نزديک ترين ياران و شاگردان مرحوم امام بود. يک دهه بعد او با مجاهدين و بالاخص آن بخش از رهبري مجاهدين که مارکسيست شده بودند دچار همان مشکل مشابه شد. او با بسياري از شيوه ها، عقايد و تاکتيک هاي رهبري سازمان مجاهدين مخالف بود. اختلافات با مجاهدين که از درون زندان در سال هاي قبل از انقلاب بروز کرده بود بعد از انقلاب همچنان ادامه يافت و عميق تر هم شد. در سال هاي نخست انقلاب، هاشمي عملاً هدف اصلي ترور شخصيتي و فيزيکي سازمان قرار گرفت. نشريات سازمان مجاهدين هاشمي را از يک سو متهم به تباني با امريکايي ها مي کردند و از سوي ديگر «اسناد» ي را به نام خلاف ها و سوءاستفاده هاي مالي وي در نشريات شان منتشر مي کردند. در عين حال او را مغز متفکر سرکوب نيروها و جريانات ترقي خواه و دموکراتيک هم معرفي مي کردند.
مشکلات هاشمي در سال هاي نخست انقلاب فقط محدود به تندروي هاي سازمان مجاهدين، چريک هاي فدايي خلق، کومله، پيکار و امثالهم نمي شد. او از سويي ديگر با نوع ديگري از تندروي در ميان برخي از مسوولان و اعضاي شوراي انقلاب روبه رو بود؛ کساني که ملهم و متاثر از ادبيات اقتصادي چپ مارکسيستي اوايل انقلاب، خواهان مصادره و ملي کردن (دولتي کردن) هر چه بيشتر منابع اقتصادي کشور از جمله کارخانجات و صنايع بخش خصوصي، زمين ها و املاک مالکان بزرگ، شرکت هاي بزرگ بخش خصوصي و... بودند. جالب است که برخي از اين شخصيت ها بعدها در زمره اصلاح طلبان درآمدند. بعد از ارتحال امام(ره) و شروع نخستين دور رياست جمهوري اش، اين بار هاشمي با چپ اسلامي مشکل پيدا کرد. سياست هاي اقتصادي وي نه تنها با مخالفت جدي محافظه کاران مواجه شده بود بلکه چپ نيز به شدت با استراتژي آزادسازي اقتصادي وي مخالفت مي ورزيد. محمد موسوي خوئيني ها، علي اکبر محتشمي پور، هادي غفاري، عباس عبدي، اکبر گنجي، عليرضا علوي تبار، دفتر تحکيم وحدت، مهندس عزت الله سحابي، بهزاد نبوي و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي به همان ميزان با سياست هاي اقتصادي هاشمي مخالفت مي ورزيدند که محافظه کاران در جناح راست. نشريات ايران فردا به سردبيري مهندس سحابي، ماهنامه بيان به سردبيري علي اکبر محتشمي پور و روزنامه سلام به سردبيري موسوي خوئيني ها همانقدر با سياست هاي اقتصادي هاشمي مخالفت مي کردند که روزنامه هاي کيهان و رسالت به همراه طيفي از نشريات و هفته نامه هاي راست افراطي.
مخالفت جريانات تندرو با هاشمي رفسنجاني بعد از آن هم که وي ديگر رئيس جمهور نبود، ادامه يافت. همه ما تعارضات و حملات برخي از عناصر و چهره هاي تندروتر دوم خردادي و اصلاح طلب به هاشمي را به خاطر مي آوريم.
تعارض فعلي اصولگرايان تندرو به هاشمي براي وي نه پديده جديدي است و نه تجربه يي ناآشنا. او همان طور که ديديم همواره با افراطيون چه راست و چه چپ مشکل داشته است. جالب است که امروز اصولگرايان تندرو در حمله به هاشمي کم و بيش از همان ادبياتي استفاده مي کنند که دوم خردادي هاي تندرو در سال هاي اوج اصلاحات که چپ اسلامي در اوايل دهه 1370، که مجاهدين در سال هاي نخست انقلاب به کار مي بردند.
به همان ميزان که هاشمي مورد انکار تندروها بوده، به همان ميزان نيز مورد احترام و پذيرش جريانات و چهره هاي معتدل و ميانه رو بوده. از جمله بايد از جايگاه ويژه هاشمي نزد امام خميني(ره) نام برد. اعتبار هاشمي نزد امام را مي توان در نخستين سند تاريخي که ايشان قبل از انقلاب به عنوان رهبر انقلاب و رهبر آينده نظام در مورد سامان دادن و تنظيم اعتصابات در دوران انقلاب مرقوم داشتند ملاحظه کرد. امام در حکمي از پاريس خطاب به مرحوم مهندس بازرگان، دکتر يدالله سحابي و هاشم صباغيان آنان را مامور به تنظيم و رسيدگي به اعتصابات کردند. جالب است که در آن حکم تاريخي هاشمي رفسنجاني را نيز اضافه کردند. در سال هاي نخست و پرالتهاب انقلاب که انقلاب و کشور با هزار و يک مشکل و مساله مواجه بود، امام در اکثر موارد رسيدگي و حل و فصل موضوعات مورد منازعه و اختلاف را به آقاي هاشمي احاله مي کردند. اين نبود مگر به واسطه درک امام از همان هوش و ذکاوت بالاي هاشمي و شناختي که امام از هاشمي در بيش از دو دهه آشنايي و تجربه شان با وي پيدا کرده بودند. هاشمي تنها چهره يي بود که امام به واسطه علاقه مفرط شان به وي، پس از رفع خطر سوءقصد به وي توسط گروه فرقان يا مجاهدين، گوسفندي را قرباني کردند. امام با سپردن جنگ با عراق که بزرگ ترين و عمده ترين و اصلي ترين مساله نظام پس از انقلاب بود به آقاي هاشمي، عمق باور خود به توانايي هاي مشاراليه را نشان دادند. تا زماني که مرحوم امام زنده بودند جايگاه هاشمي استوار بود و اتفاقاً افول قدرت هاشمي، يا به تعبير يادداشت ما، افول «اسطوره قدرت» هاشمي از پشت فوت امام شروع شد.
مي رسيم به منفي ها، خبط و خطاها و ضعف هاي هاشمي و «اسطوره» قدرتش. هيچ تحليلي از هاشمي رفسنجاني يقيناً بدون اشاره به خبط و خطاها و نکات منفي عملکرد وي، نمي تواند تحليلي واقع بينانه باشد.
خبط و خطاها و ضعف هاي هاشمي ظرف 50 سال فعاليت سياسي اش بدون ترديد نه مختصر است و نه بي اهميت. بدون ترديد هاشمي هم مثل هر سياستمدار و هر انساني، ضعف هايش را حاضر نيست بپذيرد. در بهترين حالت و باز مثل هر انسان ديگري، سعي در دفاع و رفع و رجوع کردن آنها بر خواهد آمد.
شخصاً معتقدم که بزرگ ترين ايراد به هاشمي ظرف سه دهه گذشته بازمي گردد به نحوه تاملش به مساله دموکراسي، آزادي و دفاع از حقوق شهروندي. من دموکراسي و آزادي را بزرگ ترين هدف انقلاب اسلامي مي دانم. حتي يک مرحله هم جلوتر رفته و اساساً شأن نزول انقلاب و مبارزه با رژيم شاه را بر سر موضوع دموکراسي مي دانم. بنابراين دموکراسي را اصلي ترين و عمده ترين دليل مخالفت با رژيم شاه و در نتيجه تحقق آن در ايران اسلامي را عمده ترين موضوع انقلاب اسلامي مي دانم. اگر اين پيش فرض را بپذيريم، در آن صورت بزرگ ترين انتقاد به هاشمي است که او خيلي به فکر آبياري، رشد و نمو و تقويت نهال نوپاي آزادي که بزرگ ترين هدف انقلاب اسلامي بود بر نيامد. او نه تنها تلاشي براي حفظ و حراست از آزادي و تقويت دموکراسي بعد از انقلاب نکرد، بلکه در موارد عديده يي وقتي ساحت آزادي و حقوق شهروندي مورد تعرض و بي مهري قرار گرفت وي نه تنها اعتراضي نکرد، بلکه صورتش را چرخانده و به سوي ديگر نگريست، کانه آن رويدادها در کشور و سرزمين ديگري اتفاق افتاده بودند. حتي اگر از روي تساهل و به واسطه ذات معتدل و ميانه رو هاشمي فرض بگيريم که او در آن تعديات به آزادي و دموکراسي نقشي نمي داشته، با هيچ تساهل و تسامح و با هيچ غمض عيني نمي توان سکوت وي را در قبال آن تعديات، ناديده گرفته يا توجيه کرد. اگر گذشته را مولفه يي براي آينده بگيريم، در آن صورت مي توان پرسيد آيا آنان که در قبال تجاوز به هاشمي امروز سکوت کرده و به ديگر سو نگاه مي کنند، همچون هاشمي روزي خود گرفتار همان نيروها نخواهند شد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
سلام
از اینکه نظر خود را راجع به این نوشته اعلام می کنید، متشکریم.
در اولین زمان ممکن پاسخ شما را خواهیم داد.
-------------------------------------------------
Hi.
Tank you for your comment about this post.
Answer your comment ASAP